یک روز پر عکس
امروز روز خوش شانسی من تو عکاسی بود....
(حالا خودمو چشم نزنم)
این عکسایی که می بینین همه رو تو یه روز در عرض دوساعت و نیم سه ساعت گرفتم خودمم باورم نمی شد البته خیلی بیشتر از این حرفا عکس گرفتم که از هرکدوم یه دونه گذاشتم.
اولش می خواستم از غروب عکس بگیرم که وقتی رسیدم بالای پشت بام چشمم به رنگین کمان افتاد!!!
موقع غروبم که خوب کلی عکس گرفتم... وقتی می خواستم وسایلمو جمع کنم برگردم رعد برق شروع شد. تا حالا از رعدوبرق عکس نگرفته بودم و خیلی دوست داشتم، که بالاخره موقعیتش پیش اومد. البته آخراش دیگه داشتم یخ می کردم چون هوام سرد شد بود باد میومد اما هر دفعه می گفتم این شات آخره... این دیگه آخریشه... تا ایتکه memory پر شد. اما یه memory دیگه داشتم ولی از رو رفتم!!!!
(حالا خودمو چشم نزنم)
این عکسایی که می بینین همه رو تو یه روز در عرض دوساعت و نیم سه ساعت گرفتم خودمم باورم نمی شد البته خیلی بیشتر از این حرفا عکس گرفتم که از هرکدوم یه دونه گذاشتم.
اولش می خواستم از غروب عکس بگیرم که وقتی رسیدم بالای پشت بام چشمم به رنگین کمان افتاد!!!
موقع غروبم که خوب کلی عکس گرفتم... وقتی می خواستم وسایلمو جمع کنم برگردم رعد برق شروع شد. تا حالا از رعدوبرق عکس نگرفته بودم و خیلی دوست داشتم، که بالاخره موقعیتش پیش اومد. البته آخراش دیگه داشتم یخ می کردم چون هوام سرد شد بود باد میومد اما هر دفعه می گفتم این شات آخره... این دیگه آخریشه... تا ایتکه memory پر شد. اما یه memory دیگه داشتم ولی از رو رفتم!!!!




